- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت قاسم علیه السلام
لالـــۀ ســــرخ پـــرپـــرم قـــاســـم سـیــزده ســالــه یــــاورم قـــاســـم مــاه من بین چـگــونه در غــم تــو ریــزد از دیــده اخــتــرم قـــاســـم تــا تـــن پــــاره پــــاره ات دیــــدم تــازه شــد داغ اکــبــــرم قـــاســـم سخت بــاشد مــرا که همچـو تویی جــان دهــد در بــرابــرم قـــاســـم سخت تــر ایـنکــه در وداع حــرم تشنــه لب رفـتی از بــرم قـــاســـم من تــو را بــوده ام به جــای پــدر تــو بــه جــای بــــرادرم قـــاســـم آمــــدنــــد از بــــرای دیــــــدارت پــــدر و جّــد و مــــادرم قـــاســـم لب تو خشک و چشم من دریـاست ایــن بــود داغ دیــگــــرم قـــاســـم خیــز ای تشنـه لب بنــوش بنــوش آب از دیــــــدۀ تـــــرم قـــــاســـــم تــن پــاک تــو را تــک و تــنــهــا بســوی خیــمـه می بــرم قـــاســـم تن به خاک و سر تو همسفر است در ره شــــام بــا ســــرم قـــاســـم سوز «میثم» شراری از دل ماست شــافعش روز محــشــرم قـــاســـم
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
آیــیــنــۀ مرد جــمــل آمــد بـه مـیــدان یک شیــر دل مانند یــل آمـد به میـدان با سیــزده جــام عســل آمـد به میــدان ای لشگــر کــوفه اجــل آمد به میــدان باید که قبــر خــویش را آمــاده سـازید در دل جگــر دارید اگر بر او بتــازید رفته به بابایش که اینگونه شریف است از نسل پـاک صاحب دین حنیف است قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است امّا خدایی او سپـاهی را حــریف است گوید به او عمّــه: به بدخــواه تو لعنت مــه پــارۀ نجمه! به بـدخــواه تو لعنت شــاگــرد رزم حضــرت عبـاس، قاسم آمــد ولــی در هــیــبــت عبـاس، قاسم در بــازوانش قــدرت عبــاس، قــاسـم به به که دارد غیــرت عبــاس، قــاسم عـمّـامـۀ او را عمـویش با نمـک بست مانند بابایش حسـن، تحـتالحنک بست قــاســم حــریف تن به تـن دارد؟ ندارد این نوجوان جـوشن به تن دارد؟ ندارد چیــزی کـم از بابا حســن دارد؟ ندارد اصـلاً مگــر دشمن زدن دارد؟ نــدارد ازدی کجــا و شیــر میــدان خطــرها قــاسم بُــوَد رزمنــدۀ نســل قــمــرهــا وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت از میمنه تا میسره روی سرش ریخت از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت مثــل مدینه کــوچـه ای را بــاز کردند پرتــاب سنگ و نیزه را آغــاز کردند
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در حضرت قاسم علیه السلام
چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود یعــنی عــمــو بــرای تو بـابـا نمی شود ای مهربان خیــمه، حــرم را نگــاه کن عــمــه حــریف گریــۀ زنهــا نمی شود تا جان نــداده مــادرت از جــا بلـند شو زخــم جگــر به گـریه مــداوا نمی شود باید مرا به سمت حــرم با خودت بری من خــواستــم که پــا شوم اما نمی شود باور نمیکنم چه به روزت رسیده است اینقــدر تکه سنگ که یکجــا نمـی شود بی تو عمــو اسیــر تماشــا شده بـبـیـن قــدت شبـیـه قــامت سـقـا شــده بـبـیـن مثل دلــم تمــام تـنـت زیـر و رو شــده دشتی از آه شـعله زنت زیر و رو شده پیــراهــنی که بر بــدنـت بود کـنـده اند پیراهنی که شد کـفـنـت زیر و رو شده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
آمــدم جــان عمــو درک منــای تو کنم خــویش را لایق دیدار خــدای تو کنــم کـرده ام عـزم به جای پـدرم ای مـولا جــان ناقــابل خود را به فــدای تو کنم مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا که ز خون سرخ رخ کربـبـلای تو کنم من که بهتر نِیَم از اکبر گـلـگون کفَنت اذن جنگــم بده تا جـلـب رضای تو کنم سیـزده سال نشستم به اُمیــدی که سرم بر ســر نیــزه عـلـمــدار لــوای تو کنم من یـتـیـمـم ز محبّت دل قــاسـم مشکن چه شود گر که مَن سعی صفای تو کنم رو سپیدم به بر فــاطمه کن جــان عمو تا که در نزد پــدر حمد و ثنای تو کنم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در حضرت قاسم علیه السلام
بی تو در بین حــرم بانگ عــزا افتاده وای قــاسم، عــوضِ وا عـطـشـا افتاده چــاره ای كن كه نمــانند به رویِ دستم عمــه ات از نفس و نـجـمـه ز پا افتاده حـالت مــادر تـو زار شـده در خـیــمه تا كه گیــسویِ تو در دستِ بــلا افـتاده كار، كــارِ نظـر شــومِ حــرامی ها بود اگــر این لالــۀ انـگــشـت نمــا افـتــاده به دلــم مــاند عمــو نَه، كه بگویی بابا لبت از زمــزمه و خـنـده چــرا افتاده؟ خیــز شــاید كـمـكِ لــرزش پــایم باشی كــارم از رفتـن اكبــر به عصــا افتاده لشگری قصد طواف تو رسید و رد شد بدنی حــال در این سعــی و صفا افتاده دست در زیــرِ تنت بــرده ام و میپرسم بین این ســاقه چــرا این همه تا افتاده؟ شیشۀ عمــرِ من آرام نفس كِش بدجــور استخــوان هایِ شكــسته به صدا افتــاده ای ضریحِ حسنم، زود مُـشَـبَّك شده ای در حــرم بــا تو دمِ واحــسنــا افــتــاده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت قاسم علیه السلام
آشنــا بـود آن صــدایِ آشنــایی که زدی کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد بانگ إنّی قــاسم بن المجتـبـایی که زدی لشکری را ریختی، آخر تنت را ریخـتند کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی استخوان سینه ات می گفت اینجایم عـمو خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی ذره ذره چــون علــیِّ اکبــرم میـبوسمت این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
مُردن به زیر پـای تو أحلی من العسل پرپـر شدن برای تو أحــلی من العسل بی شک برای من پدری کرده ای؛ عمو آن طعم بوسه های تو أحلی من العسل آه ای عمو به شکل یتیمانه پر زدن … با نیزه … تا خدای تو أحلی من العسل من مثل مــادرت سپــر جــان حیــدرم پهلــوی من فــدای تو أحلی من العسل من مـی روم که از لـبۀ تیــغ بـگـذرم من می روم بجای تو أحلی من العـسل
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
آیــیــنــۀ جــمــال خـداونــد ذوالــجــلال !بـر عـارضت سـلام رســول و درود آل ای مصطفی خصائل و ای مرتضی کمال ای فــاطمی حقیقت و ای مجـتبی جــمال ریـحــانــۀ امـام حــســن، ژالـۀ حــسیــن در بــاغ سبــز کــرب وبــلا لالۀ حسیـن آیــیـــنــۀ جــــمــــال دلآرای پــنــج تــن پا تا به سر حسینی و ســر تا به پا حسن در بین خــانــدان حســن شــمــع انجـمـن گل بوسههای یــوسف زهــرات پیــرهـن باید کــمــال حُسن پــیمــبــر بخــوانـمـت بــایــد عــلی اکــبـرِ دیـگــر بخــوانـمـت جان هـا فـدات باد کـه در حجلهگاه خون ماه رخت ز خـون جبین گـشت لالهگـون عـود و عبیر و سـوز دل و شعلــۀ درون زخمت به جای لاله به تن از عدد فزون جای حنا خضاب ز خون گشت پیکـرت جای ستـاره سنگ فرو ریخت بر سرت ازخون خضاب گشت تو را دست و موی و رو کردنـد نیــزهها به تنت جـمله ســر فــرو آبی نــبـود تـا که از آن تـر کــنـی گــلــو خــاتــم نــهـاد در دهـن تــشنـهات عـمــو خــاتم نه! بـلکه حــلــقـۀ دامــادی تو بود این داسـتــان حـجـلگــه شـادی تــو بــود مـاه رخـت بـه پـردۀ خــون در زوال شد ســرو قـد حسیـن، خــمیـد و هــلال شــد خون دلت به خصم حــرامی، حــلال شد جــان داشتی هنـوز و تنت پــایــمال شـد زیــر ســم سـتـور عــمـو را صـدا زدی تا روی دستهای عمو دست و پـا زدی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
تا لاله گــون شود کـفـنــم بیـشتـر زدند از قصد روی زخــم تنــم بیشتــر زدند قبل از شروع ذکر رجز مشکـلی نبود گفتــم که زادۀ حــسنــم بیــشتــر زدنـد این ضربه ها تــلافی بـدر و حنین بود گــفتــم علــی و بر دهنــم بیشتــر زدند از جنس شیشه بود مگر استخـوان من دیــدنـد خــوب می شکــنم بیـشتر زدند می خـواستند از نظــر عـمق زخــم ها پهلــو به فــاطمه بــزنم بیــشتــر زدنـد دیــدند پا ز درد روی خــاک می کشم در حــال دست و پا زدنـم بیشتـر زدند
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
زره انــدازه نشد پس کـفـنـش را دادنـد کم ترین سهمیه از سهــم تنش را دادند بی جهت نیست تماماً بغلش کرده حسین بعد ده ســال دوبــاره حَسنش را دادنـد قاسم انگار در آن حظه "انا الهو" شده بود سر این "او" شدنش بود "من"ش را دادند تا که حــرز حسنی هــمره قــاسم باشد عمه ها تکـه ای از پیــرهـنش را دادند داشت با ریـخـتــنش پای عمو کــم شد چه قــدر خوب زکــات بدنش را دادند گفت یعقوب: تن یــوسف من را بدهید گفت یعـقــوب: ولی پیـرهنش را دادند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟ اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجــا دل پــاکـت نداشت قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟ چهرۀ زهــرایی ام زیباست اما یک رجز روز آخـر با دم حیــدر نمی خواهی عمو؟ شال بردوش وگریبان باز وصورت قرص ماه در میان کربلا محشـر نمی خواهی عمو؟ وقت رفتن تو مگر با یاد زهـرا مــادرت بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟ پیکرم گرچه ضعیف است؛ لیک نسل حیدرم یک فدایی این دم آخـر نمی خواهی عمو؟ یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق از برادر هدیهای پرپر نمی خواهی عمو؟
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
اگر روز است قرص ماه پس چیست؟ اگر دریــاست دلو چــاه پس چیست؟ اگــر رزمنـده، خود و جــوشنش کو؟ عبــا و قــامت کــوتــاه پـس چیست؟ ************ چنیــن که بـی قــراری وای بــر من ســوار بــی مــهــاری وای بــر مـن عــلی اکبــر که جوشن داشت آن شد تو که جــوشــن نــداری وای بر من ************ خــدایــا این پــسر آیــینــۀ کـیـسـت؟ میــان خــاک این گـنـجـینــۀ کیست؟ صــدای خُــورد گــشــتــن آیــد امــا صــدای استخــوان سیــنــۀ کیــست؟
: امتیاز
|
زبانحال نجمه مادر حضرت قاسم علیه السلام
سینه ات را مــادرانه هر نفس بوسیده ام گیــسوان عـنـبـرین را به هــم تــابیده ام سیزده سال است پای هر مناجات سحــر عطر و بوی مجتبی را از لبت بوئیده ام با نیــابت از پــدر هــمــراه عمـه زینبت من به دست خود کفن بر پیکرت پوشیده ام بعد از آن تشـیـیـع غــم بـار امام مجـتـبـی با صدای هلهله عمری به خود لرزیده ام استخوانهای تنت با خاک صحرا شد یکی ای گل یاس میان خاک و خون غلطیده ام! تار می بینم ز بس منزل به منزل در پیت دست های پینه دارم را به سر کوبیده ام هر دمی شد راس تو با محمل من رو به رو خون تازه از سرم میریخت روی دیده ام
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
در رگ رگش نشانـۀ خـوی کــریم بود او وارث کــمــال پــدر از قــدیــم بــود دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود این کــودکی شهید، که گـفـتـه یتیـم بود؟ وقــتی حسیــن سایــۀ بالای ســر شـود کو آن دل یــتــیــم که تنگ پــدر شود؟ در لحظه های پُـر طپش نـوجــوانی اش بــا آن دل کبــوتــری و آســمــانـی اش با حکم عمّه، عمّــۀ قــامت کـمـانی اش بر تـل زیـنـبـیــه بُـوَد دیــده بــانــی اش اخبـار را به محضر عمّه رسانده است دور عمو به غیر غــریـبی نمـانده است خورشید را به دیده شفق گونه دید و رفت از دست ماه دست خودش را کشید و رفت از خیمه ها کبوتر عـاشق پـرید و رفت تا قـتــلگــاه مثـل غـزالی دویــد و رفت می رفت پا برهنه در آن صحنۀ جـدال می گفت عمّه، جانِ عمو کن مرا حلال دارد به قــتــلــگــاه سـرازیــر می شـود مبهوت تیر و نیـزه و شمشیــر می شود کم کم خمیـده می شــود و پیــر می شود یــک آن تعــلّــلی بکــند دیــر می شـود در موج خون حقیقت دریا نشسته است دورش تمام نیــزه و تیــر شکسته است دستش بریـد و گفت: که ای وای مادرم رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم آهـی کشید و گفت: که ای وای مــادرم وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست خونش حنا به روی عمویش کشیده است از عــرش، آفرین پــدر را شنـیده است مشغول ذکر بانوی قـامت خمیــده است تـیری تمام قــد به گــلویش رسیده است تیـری که طرح حنجره اش را بهـم زده آتش به جــان مضطر اهــل حــرم زده یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه مانـدنـد در میانــۀ گــرگــان یک سپــاه فــــریــاد مـــادرانــه ای آیــد که: آه، آه دارد صــدای اسب می آیـد ز قـتـلگــاه ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند ارواح انـبــیــا هـمـه بـا شیـون آمـدنــد
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
پـا گــرفـتـه در دلــم، آتـشـی پـنهــان شده بنــد بنــدم آتش و، سیــنــه آتـش دان شده اشک هایم می چکـد، بر لبت یعنی که باز آسمــان تــشنــه ام، مــوسـم بــاران شــده بین این گودال سرخ ،در دل این قـتـلـگاه دیــدمت تنهاترین، غــرق در طوفان شده صد نیستان ناله را، هر نفس سر می دهم بی سر و سامان توست، آه سرگردان شده یک طرف من بودم و، عمّه ای دل سوخته یک طرف امّا تو و، خنجری عریان شده نیزه ای خون می گریست، پای زخم کاریش قصد زخمی تازه داشت، دشنه ای پنهان شده حــال با دستت بگیــر، در میــان تـیـغ ها زیر دستی را که از، پوست آویــزان شده
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
دستش به دست زینب و میخواست جان دهد می خواست پیش عمه عمو را صدا زند می دیــد آمــده ببــرد سهــم خــویش را بیـگــانه ای که زخــم بر آن آشنــا زنــد سنگی رسیـد بـوسه به پیشــانی اش دهد دستی رسیده چنگ به سمت عبــا زنــد در بیــن ازدحــام حــرامی و نیــزه دار درمــانده بود حــرمله تیــرش کجـا زند از بس که جا نبــود در انبــوه زخـم ها تیــغی ز تن کشیده و تیــغـی به جـا زند پــا می زنـنــد راه نـفـس بــنــد آوردنــد پر می کـنـنـد تا که کمی دست و پـا زند خـون از شکاف وا شده فــواره می زند وقتی ز پشت نیــزه کسی بـی هــوا زند طاقت نــداشت تا که بـبـیـند چه می شود طاقت نــداشت تا که بمــاند صــدا زنــد طاقت نداشت تا که...صدای پـدر رسید پَر بــاز كرد پَـر به ســوی مجـتـبی زند دستش کشید و هرچه توان داشت می دوید تیــغــی ولی رسیــد که آن دست را زند
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن علیه السلام
عمو فــدای جـراحــات پیکــرت گردم شهید مکـتـب عبــاس و اکبــرت گردم نمــاز عشــق بجــا آور و عنــایت کـن که من مکبّر در خــون شناورت گردم ز خیـمه بال زدم تا کنــار مقتل خــون به این امیـد که ســربـاز آخــرت گردم مگر نه بر سر دست تو ذبح شد اصغر بده اجــازه که من ذبــح دیگرت گردم به جان مادر پهلــو شکسته ات بگــذار که رهنورد دو فرزند خواهـرت گردم مگر نه نالۀ هل من معین زدی از دل من آمدم که در این عرصه یاورت گردم بدست کوچک من کن نگاه رخصت ده که جانشین علـمــدار لشکــرت گــردم تو در سپهر ولا مهری و شهیدان مـاه عنایتی که به خون خفته اخترت گردم ز شور شعر تو شد محشری بپا (میثم) بگو که شـافع فــردای محـشرت گردم
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن علیه السلام
من آمـده ام تـا کـه به پــای تو بـمیــرم امـروز غـریـبـانـه بـرای تو بــمـیــرم غم نیست اگر در قَـدَمت دست من افتد شــادم به خــدا تا که به پـای تو بمیرم از خیمه دویــدم که کنم جان به فـدایت خــواهـم که عمو زیر لــوای تو بمیرم ای کــاش ذبیــح تو شـوم در ره توحید تـا در ره عـشـقت به منـای تو بمیــرم این قـوم اگـر تــشنـۀ خــونند، بیــایــنـد آمــاده شدم تا که به جــای تو بــمیــرم بگــذار که از خیـل شهـیـدان تو بـاشـم بگـذار که در کرب و بـلای تو بمیـرم کو حــرملـه تـا تیـر بینـدازد و من هم زان تـیـر در آغـوش وفــای تو بمیـرم از قول من خسته جگر گفت «وفائی» ای کـاش کـه در راه ولای تو بمیــرم
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
دسـتـش از عمه كـشـید و بـدنش می پیچید زیر پــایش عــربـی پـیـرهـنـش می پیچید گِــردبــادی ز خـیــامـی به نـظــر می آمد گِــردش انگــار زمین و زمنش می پیچـید می دویــد و سپهــی دیده به او دوخته بود و طنـیـن رجــزش تا وطـنـش می پیـچـیـد نوجوان بود ولی صولت صـفّـیـنی داشت چو غــزالی ز كف صید، تنـش می پیچـید ز ســر عمّامه و نعلیــن ز پــایـش وا شـد ذكــر یا فــاطـمـۀ بت شـكـنـش می پیچـید تا تَه لشگر دشمن نَـفَـسش قــدرت داشت نعــره اش در جگــر پر مَحَنـش می پیچید دیـد اطراف عمو نیزه و شمشیر پُر است داشت گرد عموی صف شكنش می پیچید نــاگــه از پــردۀ دل كــرد صـدا وا اُمّــاه دستِ بُــبــریــدۀ او دور تــنـش می پـیچید تیغ بر فرقِ سرش، نیزه به پهلویش خورد نعــرۀ حــیــدریِ یا حـسـنــش می پـیـچـید جای جــای بدنش خسته و بیــراه شكست دور خود دید كه زاغ و زغنش می پیچید ناگهــان گشت سرش بر سر یك نیـزه بلند داشت در خون، عموی بی كفنش می پیچید
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن علیه السلام
كِـل كـشـیـدنـد كه حس كرد عـمو افتاده نگــران شد نـكـنـد چـنـگِ عــدو افـتـاده پر گرفت از حرم و عمه به گَردش نرسید دیــد از اسـب به گــودال به رو افـتــاده سنگ و تیر از همه سو خورده، سنان از پهلو لشكــری زخــم به جــان و تـنِ او افتاده پــاره شد بـنـدِ دلــش از تــهِ دل آه كشید ســایــۀ تـیــغ به گــودیِ گــلــو افــتــاده شمــرها نقشه كشیـدند كه حـالا چه كنند دیــد تا قـرعه به پــیـچـانـدۀ مـو افـتـاده خویش را در وسطِ معـركه انداخت و بعد در شبِ گریه حماسی غزلی ساخت و بعد می شــود لایــق قــربــانــی دلبــر بـاشم آخــریــن خــاطــرۀ این دمِ آخــر باشــم لذتی بهتر از این نیست كه با سینۀ سرخ در پــری خـانــۀ چَشــمِ تو كبــوتر باشم آخرین خواستۀ من به یـتـیـمی این است به رویِ سینۀ پُر مِهــرِ تو بی سر باشم اسب ها نعــل شده راهــی گــودال شدند بین این قــائــلۀ سخت چه بهـتــر؛ بــاشم در خورش نیست اگر بازوی آویز به پوست جانِ ناقــابلِ من هدیــۀ ناچیــزِ عموست
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
گـذرِ ثــانـیه هـا هـر چه جــلوتــر می رفت بیشتر بینِ حـرم حوصله اش سر می رفت بُغض می كرد یـتـیمانه به خود می پیچید در عسل خواستن آری به بـرادر می رفت تا دلِ عــمّــه شـود نـرم بـه هـر در مـیزد با گلِ اشك به پا بـوسیِ مـعجــر می رفت دیـد از دور كه سر نیـزه عمـو را انداخت مثـلِ اِسپـند به دلـسـوزیِ مَجـمر می رفت دیـد از دور كه یـوسف ز نـفــس افـتـاد و پنجــۀ گرگ به پیــراهنِ او وَر می رفـت رو به گـودالِ بلا از حـرم افـتـاد به راه یـازده سـاله چــه مـردی شــده مـاشاالله دیــد یــك دشـت پِـیِ كُــشــتـنِ او آمــاده تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آماده دید راضی است به معراجِ شهادت برسد مطمئن است و به خون كرده وضو آماده هیچكس نیست كه یک قطـره به او آب دهد ایـن جـگر ســوخـته افتاده بـه رو آمـاده ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند خــنـجــر آمـاده و گـــودیِ گــلــو آمـاده بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـالــه چه مـردی شـده مـاشــاالله زخـم راهِ نـفـسِ آیـنـه در چـنگ گــرفت درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست آه از این صحنۀ جانسوز دلِ سنگ گرفت گــوهـرش را وسـطِ معـركۀ تاخت و تاز به رویِ سینۀ پا خوردۀ خود تنگ گرفت با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت بـاز تیر و گلـو و طـفــل به یـك پلـك زدن باز هم چهرۀ خورشید ز خون رنگ گرفت
: امتیاز
|